ذهنم درگیر این بود که اشتباه فاکتور را درست کند و او گوش میکرد. لبخند بر لبش بود. معمولا لبخندها را بدون جواب نمیگذارم ولی این بار حواسم درگیر فاکتور بود؛ او باز لبخند زد و من باز پرسیدم: «دلسترتون چیه؟» و بالاخره فاکتور درست شد و من لبخند نزدم!
شنبه 86 آذر 24
, ساعت 11:38 عصر |[ پیام]